توضیحات
پروژهها
کتاب باغ آلبالو
عنوان: کتاب باغ آلبالو
پیشگفتار:
به پیشنهاد دوستی برای دور شدن از شهر، تابستان دو سال پیش همراه نامزد و دوست خانوادگی، سفر ناگهانی به نیشابور داشتیم. در عصری خلوت به سفارش خرید چند کیلو آلبالو به باغ سبزی گام نهادیم، وقت خداحافظی چون همراهانم را میان درختان گم کرده بودم، به باغ رفتم و هنگام پریدن از روی شکافی به روزنامه ای قرمز و مچاله برخوردم. نزدیک رفتم و روزنامه را باز کردم، شعار سیاسی آن، رنگ قرمز آلبالوها را در خود فرو مکیده بود. دوربین عکاسی همراهم نبود، موبایلم را بیرون آوردم و از حیرتم وقت مواجهه با آن، عکس گرفتم. این همزمانی، تخیل ام را از بوی ترکیب سیاست و شعر چنان آکند که برای دقایقی زمان به احترام آن ایستاد. چون فیلمی صامت خودم را بی تعلق، میان شعر و سیاست شناور می دیدم. به خودم که آمدم همراهان صدایم می زدند، اولین فردی که از فاصله محو دیدگانم جلو آمد نامزدم بود، به او چند تکه روزنامه قرمز را نشان دادم و او هم با مستی من از باغ شریک شد. رد روزنامه را گرفتیم، صاحب باغ وقت چیدن آلبالوها از آرشیو روزنامه هایش، بهشکل اتفاقی روزنامه های دوران انقلاب را استفاده کرده بود. او نمی دانست کاری که می کند آبستن معانی دوم و سومی است که می تواند تاریخ معاصر ایران را واقعی تر نشان دهد. وقتی از باغ به خانه باز می گشتیم نگاهمان به مقوله «مُستند» عوض شده بود، از خودم می پرسیدم چرا من باید آن ساعت آنجا می بودم؟ و اگر نبودم آیا این ماجرا واقعیت نداشت؟ از شبیه بودن اتفاقات بیرون با آن چیزی که در مخیله ام از انقلاب و شعر می گذشت در حیرت بودم. بزرگان ما در فلسفه و ادبیات، «حقیقت» را به «باغ» تشبیه کردهاند اما من از اینکه این تشبیه ادبی را در شکل واقعی اش تجربه می کردم احساس غریبی داشتم. به خودم می گفتم این گونه ای از مستند است که عکاس با نیت عکاسی از یک موضوع، واقعیت را نمی جوید بلکه در جستوجو واقعیتی یکپارچه تر نسبت به موضوعاتی است که او را فراگرفته اند یا به عبارت دیگر بی تفاوت به موضوعاتی است که ذهن هنگام مواجهه با بیرون، آن ها را به عادت سوژه عکاسی قلمداد می کند. چنین مستندنگاری به عادتی دیرین وقت مواجهه با «وقایع»، «واقعیت» را در غیبت می بیند، بنابراین صبر می کند تا «واقعیت» با وجوه کامل تری رخ نشان دهد، حتی اضطراب طبقاتی او را وادار به گاوبندی با تکه واقعیتی که در آن قرار دارد نمی کند. در استمرار چنین خودآگاهی، یک لحظه، دری از درون واقعیت گشوده می شود برای «دیدن»، فرقی نمی کند کجای جهان باشیم چنانچه مخیله من مواجهه اینچنین با «واقعیت یکپارچه» انقلاب و شعر در روستایی از توابع نیشابور را در خواب هم نمی دید.
گالری, بخش اول
نوشتن تاریخ شکل های مختلفی دارد، گاهی مورخ، بجای وقایع نگاری، یا نوشتن زندگی نامهها، برداشت خود از یک زمانه تاثیرگذار را در قالب تشبیه بیان می کند، چون یکی از چیزهایی که تاریخ را با واقعیت همسو می کند تلاش برای کشف ارتباط معنادار در وقایعی است که عادی بهنظر می آیند.
بعد از عکاسی از روزنامه ها در باغ و جمع آوری آن ها، هنگام ورق زدن همان روزنامه ها متوجه آگهی های کوچکی بنام «گمشده ها» شدم. دیدن چهره تنهای انسانی که به دلیل شخصی، خانوادگی یا سیاسی ضد منافع متوسط خود عمل کرده بود، احساس دیگر از همان تاریخی بود که میوه هایش خون خود را به تیتر سیاسی آن روزها داده بود. با دو اپیزود از نیشابور به تهران بازگشتم و از آنجا که تعداد گمشده ها کم بود، به کتابخانه مجلس رفتم و همان روزنامه ها را پیدا کردم و گمشده های بیشتری را عکاسی کردم. «گمشده ها» همراه قصه پیوست به آن مصداق بینهایت امکان محقق نشده تاریخی است که از حافظه طبقه متوسط گم شدند، و در نتیجه تاریخ یکپارچه در نبود آنان میان وقایع بیشمار فروپاشید.
گالری, بخش دوم
برای خرید ملزومات مراسم ازدواج به شیراز رفتم، هنوز دو اپیزود نیشابور در قلب و نگاهم بود. بعدازظهری تابستانه در خیاطی زنانه وقتی نامزدم وقت پرو داشت، به دلیل گرمای هوا، به داخل سالن خیاطی راهم دادند! در دقایقی که برای اولین بار در خیاطی زنانه گذشت، دیدن الگوهایی که به سلایق مختلف بریده می شدند و دیدن مشتریان که هر کدام با پوشیدن لباس جدید در اتاق پرو، مدام شکل عوض می کردند، مرا به ضیافت ایده و اجرای اپیزود سوم بُرد. این بخش شامل روزنامه هایی است که قبل از دوختن لباس از روی کتاب راهنما، الگو می شوند. در این روزنامه ها که مربوط به امروز است کسی دیگر گم نشده، و فضای روزنامه ها نه در باغ، که در خیاطخانه ای ناکجا و سربسته است، همین که کسی نمی داند کجاست و خیاطش کیست، اشاره به تاریخی است که از به عهده گرفتن مسئولیت « شکاف میان تاریخ و واقعیت» طفره می رود.
گالری, بخش سوم
یادآوری:
در کتاب عکاسی مستند نوشتم :«عکاس مستند میبایست برای بیان حقیقت، واقعیت یکپارچه را دریابد، چرا که حقیقت بدون تحلیل واقعیت، خوابی است که انسان متوسط می بیند.» نوشتم: «مجموعه باید اپیزودیک باشد تا انسان متوسط را که در شکاف میان ذهن و عین سکنی دارد و این شکاف را واقعیت پنداشته به زحمت بیندازد. مخاطب میان شکاف خالی اپیزود های کتاب گم می شود و از خودش می پرسد «که چی؟» «یا چه ربطی دارد؟» این همان سئوالی است که او باید از کلیت زندگی خودش بپرسد که به تکه های جدا فروپاشیده، اما چون معمولا نمی پرسد عکاس سکانس وقایع یا مناظر را جوری کنار هم می چیند که به هم مربوطند (ذهن متوسط قدرت فهم یکپارچه آن را براحتی ندارد) تا شاید هنگام کلنجار برای فهم این جدایی، قدرت پرسش «که چی؟» «یا چه ربطی دارد؟» در او قوت یابد و پاسخ خود را بیابد. وقتی فهم متوسط بتواند شکاف میان اپیزودها را با پاسخ به پرسش «که چی؟» یا «یا چه ربطی دارد؟» پُر کند و ببیند چقدر این اپیزودها به هم متصل یا هم بافته اند، این جرئت را به خودش خواهد داد از پراکندگی وقایعی که او را فراگرفته اند بپرسد : «که چی؟» یا «چه ربطی دارد؟» و در پاسخ به آن، نگاهش به عمق شکافی (میان «ذهنیت و عینت») بیفتد که در آن سکنی دارد.
…پیشگفتار را با جمله ای از پدیدارشناسی روح هگل به پایان می برم، این جمله خلاصه فلسفی آن چیزی است که در «باغ آلبالو» رخ نمود:
اگر کسی به شکل عقلانی به جهان بنگرد، جهان نیز به شکل عقلانی نگاهش را به وی بازمیگرداند، این دو در رابطه ای متقابل با یکدیگر به سر می برند، ….
روبرت استرن (1393). هگل و پدیدارشناسی روح، ترجمه محمدمهدی اردبیلی و سید محمجواد سیدی، تهران: ققنوس
اطلاعات بیشتر
منتشر شده توسط انتشارات کتاب شورآفرین در بهار 1395
مترجم: رضا ابراهیمی
طراح جلد: مسعود افروزی
مدیر پروژه: پریسا متوسل زاده